گذری بر زندگی نامه زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

بزرگمردی از تبار حسن خان(حَسکَه محمدی گراوند) سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مُرده آن است که به نکوئی نامش نبرند

گذری بر زندگی نامه زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

بزرگمردی از تبار حسن خان(حَسکَه محمدی گراوند) سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مُرده آن است که به نکوئی نامش نبرند

مشخصات بلاگ

ایلخانی محمدی گراوند
هوماری تَریان،سواری جَدران،برناو وسط،باوَه اسد(مالک هموارترین زمین های سرطرهان،اسم اسبش جدران که در نوع خود بی نظیر بود،تفنگش برنو وسط،اسم یکی از فرزندانش اسد و همچنین اسم پدرش هم اسد فرزند ارشد حسن خان ملقب به حسکه)

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

"بخشش و از خودگذشتگی"

چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۲۴ ب.ظ
اشاره ای دیگر به بخشش و از خودگذشتگی زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

به نقل از دختر ایشان خانم فردوس همسر زنده یاد عبدالله خان محمدی گراوند
۱۳۹۶/۰۶/۱۵

یک روز در فصل سرد زمستان که برف زیاد منطقه سرطرهان و "کوه گَوَر" را سفیدپوش کرده بود سیدی از منطقه "سرطرهان" گذر میکند و به محل سکونت ایلخانی که آن زمان در "دَرمَره" سکونت داشت عازم میشود که از دور متوجه آتشی که ایلخانی برپا کرده بود میشود و به قصد گرم شدن و درخواست کمک به آنجا میرود و ایلخانی هم با دیدن او از آن سید استقبال میکند و او را به نزدیک آتش فرا میخواند تا گرم شود.
سید بعد از ساعتی که خود را گرم میکند آماده رفتن از آنجا به سمت "وزکور" و گذر از "کوه برفی و سفید پوش گَوَر" میکند که ایلخانی هر چقدر میخواهد مانع رفتن او شود که فعلا نرود و آنجا بماند سید قبول نمیکند و میگوید باید بروم کار دارم.
به هر حال سید قبول نمیکند و آماده رفتن میشود که ایلخانی مقداری آذوقه به او میدهد و پالتو قیمتی خود را که بر دوش انداخته بود را نیز به او میبخشد که در این لحظه با مخالفت همسرش مواجه میشود که پالتو را دیگر چرا می بخشی پس خودت چه میپوشی در این سرمای زمستان!؟
لازم به ذکر است که مخالفت همسر وی در قبال بخشش پالتو به این خاطر بود زیرا در آن زمان وسیله نقلیه به آنصورت وجود نداشت و برای سفارش پوشاک از جمله پالتو در آن فصل سرد میبایست سوار بر اسب سفر کرد و آن هم با رفتن به کرمانشاه که کلی طول میکشید.

ایلخانی هم با حالت نگرانی در جواب همسر خود میگوید خدای ما هم بزرگه چه بکنم نگران این بنده خدا هستم، من اینجا پیش این آتش هستم هر موقع احساس سرد شدن بکنم، پتویی را بر دوش خودم میندازم و گرم میشوم ولی این بنده خدا با این لباس توی این سرما و برف و بوران با گذر از این کوه پوشیده از برف در مسیر رفتن به "وزکور" از سرما یخ میزند و احتمال اینکه بمیرد هم هست.
با این دلیل او همسرش را متوجه گذشت خود میکند و پالتو خود را نیز به آن سید میبخشد و او را با احترام بدرقه میکند.

روحش شاد و یادش گرامی🌷

ادامه دارد با ما همراه باشید در 👇
🌐کانال بزرگان و نوادگان دیار طرهان و زاگرس

خاطرات نیک بزرگان،عکس و شجره نامه خاندان خود را در صورت تمایل به آیدی زیر ارسال نمائید،متشکر👇
🆔
@bozorgantarhan

👇❤️
@Mohamadi9555

نمونه ای دیگر از بخشش زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند.

نقل شده توسط خانم فردوس از دختران آن مرحوم و همچنین به نقل از عارف محمدی نوه ایلخانی که از پدرش مرحوم باقر در زمان حیاتش از بخشش پدر برای او تعریف کرده بود.
نوشته شده در تاریخ 1396/06/17 
توسط فرض اله محمدی گراوند 

یک روز یک مرد غریبه که به گمان از مردم طبس است و به گفته خود تمام زندگی و خانواده خود را در زلزله از دست داده بود و به قصد کمک خواستن به سرطرهان هم آمده بود به نزد ایلخانی میرود و داستان زندگی خود را تعریف میکند و طلب کمک از ایلخانی میکند که ایلخانی در آن لحظه میگوید در حال حاضر پول نیست گوسفندان زیادی هست که در این موقع به کارت نمی آید،فرشی در خانه دارم که خیلی زیبا و قابل است و هنوز هم استفاده نشده و نو است،من هم آن فرش را به شما هدیه میدهم و به عیال میگوید فرش را بیاورید و به او بدهید که همسر و بچه ها هم بقدری از آن فرش خوششان آمده که آن را پهن نکردند و گذاشتن برای روزی خاص و میگویند حالا چرا فرش نو را میخواهی به او بدهی یک فرش کارکرده به او بده که ایلخانی میگوید اگر فرش کارکرده ایی به او بدهم اولا خداپسندانه نیست دوما برای من نیز عیب است ،چراکه این شخص تمام این منطقه را میگردد و ممکن است کسی از او بپرسد این فرش را چه کسی به شما داده و آن وقت آبروی من در خطر می افتد پس بنابراین آن فرش نو را بیاورید و به او بدهید که ثوابش نیز بیشتر است،که همینطور هم میشود و عیال فرش نو را به آن شخص میدهند و از آنجا میرود و زمانی که از آنجا دور میشود خان هم بهمراه تفنگچی هایش در کوه با دوربین شکاری در حال دیدبانی است که او را میبیند و به تفنگچی هایش میگوید این مرد به احتمال زیاد غریبه است و فرشی با خود همراه دارد و احتمالا از نزد ایلخانی آمده و او این فرش را به وی داده است او را بگیرید و بیاوریدش،تفنگچی های خان او را گرفته و نزد خان میاورند که خان از او می پرسد از کجا می آیی و این فرش را چه کسی به شما داده مرد غریبه هم در جواب میگوید به نزد شخصی بنام ایلخانی رفتم و از او طلب کمک کردم و او نیز این فرش را به من داد.
خان به تفنگچی هایش میگوید عرض کردم از نزد ایلخانی می آید،بگذارید برود.....