گذری بر زندگی نامه زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

بزرگمردی از تبار حسن خان(حَسکَه محمدی گراوند) سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مُرده آن است که به نکوئی نامش نبرند

گذری بر زندگی نامه زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

بزرگمردی از تبار حسن خان(حَسکَه محمدی گراوند) سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مُرده آن است که به نکوئی نامش نبرند

مشخصات بلاگ

ایلخانی محمدی گراوند
هوماری تَریان،سواری جَدران،برناو وسط،باوَه اسد(مالک هموارترین زمین های سرطرهان،اسم اسبش جدران که در نوع خود بی نظیر بود،تفنگش برنو وسط،اسم یکی از فرزندانش اسد و همچنین اسم پدرش هم اسد فرزند ارشد حسن خان ملقب به حسکه)

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

#خاطره_ای_در_حدود_صد_سال_پیش از دو نام آور از "ایل گراوند و دیار طرهان"
#مرحوم_ایلخانی_محمدی_گراوند_و_مرحوم_شهمرادخان_عباسی_گراوند

یک روز در فصل بهار این دو نام آور دیار طرهان به اتفاق هم در کنار سیمره این رود خروشان و باعظمت دیار زاگرس هستند، ایلخانی که شناگر ماهری بود و طبق گفته بزرگان و افرادی که شاهد شنا کردن او بوده اند، میگویند وقتی او را در حال شنا کردن در رودخانه سیمره میدیدنند به مانند کشتی شناور در دریا به چشم می آمد.
ایلخانی مشغول آب تنی و شنا کردن در رودخانه سیمره میشود و به شهمرادخان که شناگر نبود ولی در چالاکی و جرأت ، از افراد بزن بهادر تاریخ طرهان به حساب می آمد توصیه میکند که داخل رودخانه نیایی خطرناک است، سیمره با کسی شوخی ندارد، غرق می شوی خودش مشغول شنا کردن است که اندکی نمیگذرد شهمرادخان برای آب تنی وارد رودخانه میشود و ناگهان آب او را با خود می برد و با اشاره به حالت خداحافظی دستش را تکان میدهد، ایلخانی با دیدن این صحنه به سرعت خودش را به او میرساند و به او میگوید من رو نگیر و آرام دستت را روی شانه ام بگذار تا نجاتت دهم شهمرادخان هم که از دل و جرأت بالایی برخوردار بود و ترسی به دل راه نداده بود به حرف ایلخانی توجه میکند و از غرق شدن نجات پیدا میکند و بعد از نجات او، ایلخانی خطاب به شهمرادخان فرمایش میکند مگر نگفتم نیا، نیا داخل رودخانه غرق میشوی!؟ شهمرادخان در جواب و با حالت خنده فرمایش میکند: از یک طرف شنا کردن تو را میدیدم که همانند کشتی در دریا بودی و فکر می کردم شنا کردن راحت است از یک طرف هم از وجود تو دلگرم بودم میدونستم شناگر ماهری هستی حتما نجاتم میدهی" پِشت مِه   تو   پِر   بی".... 

روحشان شاد و یادشان گرامی🌷
نوشته شده توسط فرض اله محمدی گراوند
در تاریخ 29/شهریور/1396
  • فرض اله محمدی گراوند
اشاره ای دیگر به بخشش و از خودگذشتگی زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند

به نقل از دختر ایشان خانم فردوس همسر زنده یاد عبدالله خان محمدی گراوند
۱۳۹۶/۰۶/۱۵

یک روز در فصل سرد زمستان که برف زیاد منطقه سرطرهان و "کوه گَوَر" را سفیدپوش کرده بود سیدی از منطقه "سرطرهان" گذر میکند و به محل سکونت ایلخانی که آن زمان در "دَرمَره" سکونت داشت عازم میشود که از دور متوجه آتشی که ایلخانی برپا کرده بود میشود و به قصد گرم شدن و درخواست کمک به آنجا میرود و ایلخانی هم با دیدن او از آن سید استقبال میکند و او را به نزدیک آتش فرا میخواند تا گرم شود.
سید بعد از ساعتی که خود را گرم میکند آماده رفتن از آنجا به سمت "وزکور" و گذر از "کوه برفی و سفید پوش گَوَر" میکند که ایلخانی هر چقدر میخواهد مانع رفتن او شود که فعلا نرود و آنجا بماند سید قبول نمیکند و میگوید باید بروم کار دارم.
به هر حال سید قبول نمیکند و آماده رفتن میشود که ایلخانی مقداری آذوقه به او میدهد و پالتو قیمتی خود را که بر دوش انداخته بود را نیز به او میبخشد که در این لحظه با مخالفت همسرش مواجه میشود که پالتو را دیگر چرا می بخشی پس خودت چه میپوشی در این سرمای زمستان!؟
لازم به ذکر است که مخالفت همسر وی در قبال بخشش پالتو به این خاطر بود زیرا در آن زمان وسیله نقلیه به آنصورت وجود نداشت و برای سفارش پوشاک از جمله پالتو در آن فصل سرد میبایست سوار بر اسب سفر کرد و آن هم با رفتن به کرمانشاه که کلی طول میکشید.

ایلخانی هم با حالت نگرانی در جواب همسر خود میگوید خدای ما هم بزرگه چه بکنم نگران این بنده خدا هستم، من اینجا پیش این آتش هستم هر موقع احساس سرد شدن بکنم، پتویی را بر دوش خودم میندازم و گرم میشوم ولی این بنده خدا با این لباس توی این سرما و برف و بوران با گذر از این کوه پوشیده از برف در مسیر رفتن به "وزکور" از سرما یخ میزند و احتمال اینکه بمیرد هم هست.
با این دلیل او همسرش را متوجه گذشت خود میکند و پالتو خود را نیز به آن سید میبخشد و او را با احترام بدرقه میکند.

روحش شاد و یادش گرامی🌷

ادامه دارد با ما همراه باشید در 👇
🌐کانال بزرگان و نوادگان دیار طرهان و زاگرس

خاطرات نیک بزرگان،عکس و شجره نامه خاندان خود را در صورت تمایل به آیدی زیر ارسال نمائید،متشکر👇
🆔
@bozorgantarhan

👇❤️
@Mohamadi9555

نمونه ای دیگر از بخشش زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند.

نقل شده توسط خانم فردوس از دختران آن مرحوم و همچنین به نقل از عارف محمدی نوه ایلخانی که از پدرش مرحوم باقر در زمان حیاتش از بخشش پدر برای او تعریف کرده بود.
نوشته شده در تاریخ 1396/06/17 
توسط فرض اله محمدی گراوند 

یک روز یک مرد غریبه که به گمان از مردم طبس است و به گفته خود تمام زندگی و خانواده خود را در زلزله از دست داده بود و به قصد کمک خواستن به سرطرهان هم آمده بود به نزد ایلخانی میرود و داستان زندگی خود را تعریف میکند و طلب کمک از ایلخانی میکند که ایلخانی در آن لحظه میگوید در حال حاضر پول نیست گوسفندان زیادی هست که در این موقع به کارت نمی آید،فرشی در خانه دارم که خیلی زیبا و قابل است و هنوز هم استفاده نشده و نو است،من هم آن فرش را به شما هدیه میدهم و به عیال میگوید فرش را بیاورید و به او بدهید که همسر و بچه ها هم بقدری از آن فرش خوششان آمده که آن را پهن نکردند و گذاشتن برای روزی خاص و میگویند حالا چرا فرش نو را میخواهی به او بدهی یک فرش کارکرده به او بده که ایلخانی میگوید اگر فرش کارکرده ایی به او بدهم اولا خداپسندانه نیست دوما برای من نیز عیب است ،چراکه این شخص تمام این منطقه را میگردد و ممکن است کسی از او بپرسد این فرش را چه کسی به شما داده و آن وقت آبروی من در خطر می افتد پس بنابراین آن فرش نو را بیاورید و به او بدهید که ثوابش نیز بیشتر است،که همینطور هم میشود و عیال فرش نو را به آن شخص میدهند و از آنجا میرود و زمانی که از آنجا دور میشود خان هم بهمراه تفنگچی هایش در کوه با دوربین شکاری در حال دیدبانی است که او را میبیند و به تفنگچی هایش میگوید این مرد به احتمال زیاد غریبه است و فرشی با خود همراه دارد و احتمالا از نزد ایلخانی آمده و او این فرش را به وی داده است او را بگیرید و بیاوریدش،تفنگچی های خان او را گرفته و نزد خان میاورند که خان از او می پرسد از کجا می آیی و این فرش را چه کسی به شما داده مرد غریبه هم در جواب میگوید به نزد شخصی بنام ایلخانی رفتم و از او طلب کمک کردم و او نیز این فرش را به من داد.
خان به تفنگچی هایش میگوید عرض کردم از نزد ایلخانی می آید،بگذارید برود.....

  • فرض اله محمدی گراوند

خانِ محمدی

"عفو ملوکانه" در دهه 40 ه.ش و پایان دادن به 15 سال ماندن در کوه بواسطه زنده یاد محمدحسین خان غضنفری امرائی و دو تن از شخصیت های لایق و بزرگ طرهان زنده یاد حیاتقلی خان خسروی گراوند  و زنده یاد عظیم خان محمدی گراوند


قبل از اینکه خان محمدی بواسطه محمدحسین خان از حکومت پهلوی تأمین(عفو) بگیرد

دو سه بار به بهانه تأمین میخواهند او را دستگیر کنند که متوجه فریب ماموران حکومتی میشود و از کوه پائین نمی آید و کار به درگیری میکشد.

و یکبار هم در کوه گَور چادری برپا میکند به نشانه اینکه این مال و زندگی منه و متواری نیستم.

 تا اینکه این بار هم یکی از ماموران حکومتی بنام سرهنگ طلویی به دروغ و بهانه اینکه تأمین نامه ات را آورده ایم خودت را تسلیم کن برای دستگیری خان به سراغش می رود که خان باز هم متوجه دروغ و فریب سرهنگ طلویی میشود و پس از درگیری بار دیگر به کوه می زند(مِه اِ کوه)


و این در حالی بود که یکبار دیگر استوار قپان وری از نیروهای سرهنگ طلویی در بیجنوند در جستجوی خانه به خانه در تعقیب خان توسط عظیم خان دارابی و کاظم خان دارابی کتک میخورد و بهش میگن خان، خانه ما هست اگر جرات داری بیا دستگیرش کن.


بار آخر ماموران زیادی از خرم آباد برای دستگیری خان راهی کوهدشت می شوند و قبل از اینکه به سرطرهان بیایند نزد محمدحسین خان غضنفری می روند و طی مشورتی محمدحسین خان غضنفری با مامور مسٶل تسلیم کردن خان قول تأمین(عفو) خان را گرفته و به ماموراها میگوید شما دیگر کاری نداشته باشید تا من بروم و خان را از کوه پائین بیاورم.

خلاصه محمدحسین خان همراه ماموری که مسٶل تسلیم کردن خان است راهی سرطرهان شده و به خانه ایلخانی عموی خان رفته و با ایلخانی صحبت می کند و میگوید بنظر شما خان به من اعتماد میکند ایلخانی هم در جواب می گوید: خیلی و خیالت راحت، شما جان هم بخواهی نَه نمی گوید.

یکی را میفرستند که به خان پیغام بدهد که این بار محمدحسین خان قول داده که تأمینت را گرفته خیالت راحت درگیر نشو.

خان هم قبول کرده و در کوه "خِه ر" قرار ملاقات میگذارد ولی باز هم محض احتیاط تفنگچی هایش در محل قرار کمین میکنند، زمانی محمدحسین خان و ماموری که مسٶل تسلیم کردن او است به محل قرار می رسند کاملا در کمین و تیر رٲس او قرار دارند.

خان به محض دیدن محمدحسین خان به خدمتش رفته و محمدحسین خان میگوید حاضری خودت را تسلیم کنی؟

خان هم میگوید بله هرکجا که جنابعالی امر بفرمائید حاضرم، نمیزارم دست خالی برگردی حتی اگر بدونم پنجاه بار اعدام میشوم، محمدحسین خان به او میگوید حالا تنها آمده بودی!؟خان هم میگوید نه ولی قبل از رفتن صبر کن تا با تفنگچی هایم خداحافظی کنم با یک علامت به تفنگچی های همراهش اشاره میکند و از کمینی که کرده بودن بیرون می آیند و بعد از خداحافظی به اتفاق محمدحسین خان راهی منزل میشوند،محمدحسین خان، خان را به ایلخانی می سپارد و خودش هم به خانه یدالله خان میرود که فردا صبح به اتفاق هم بروند و خان خودش را معرفی کند و او نیز تأمین ش را بگیرد.

صبح محسی خان، خان را از سرطرهان و از سمت کرمانشاه و بعد به خرم آباد می برد و عفو ملوکانه را برایش گرفته و او را به کوهدشت می آورد که آن روز مردم زیادی هم برای دیدار خان در شهر جمع شده بودند و خان را تا خانه برادرش عبدالله خان همراهی می کنند که عبدالله خان میگوید قدردانی از این جمعیت بکنید تا به خانه هایشان بروند و خان هم با تشکر و قدردانی جمعیت را بدرقه میکند.....


 نریمان خان محمدی گراوند (معروف به خان) فرزند نعمت الله خان نوه نریمان خان از نوادگان حسن‌خان (حَسکَه، بزرگ خاندان محمدی گراوند) برادرزاده ایلخانیست، شایان ذکراست مادر ایلخانی (نورالعین) خواهر پدری محمدرضاخان دارابی(سرتیپ) می باشد.


تولد(خان)احتمالا 1313ه.ش و وفاتش 1351 بوده که در سن 38 یا 40 سالگی درگذشته و در قبرستان وادی‌السلام قم به خاک سپرده شده است.

روح همه درگذشتگان شاد🌷


نوشته شده در ۱۶ مرداد ۹۶ و درج در کانال تلگرامی بزرگان و نوادگان دیار طرهان و زاگرس 

افراد نامبرده در متن

عفو ملوکانه

  • فرض اله محمدی گراوند
#بخشی_دیگر_از "اعتقادات و خصوصیات شخصی و اخلاقی" #زنده_یاد_ایلخانی_محمدی_گراوند

1#در وصف اعتقاد او که همیشه تکه کلامش بود و فرمایش میکرد👇
#خودا_مَرَسِنِه(خدا میرسونه) یا، #مولا_مَرَسِنَه(مولا میرسونه) و در تمام روزگار و عمر باعزت خویش ورد زبانش بود، میتوان به چند مورد اشاره نمود.

2#_در وصف سفره_داری_و_بخشنده گی👇

استفاده بدون درنگ و بخشش از داشته های آن روز خود، بدور از ترس از نبود نیازهایش در فردای آنروز با وجود نبود امکانات کافی از قبیل نبودن مغازه و تلفن در آن زمان جهت سفارش نیازهایش.

وی بر این عقیده بود هر زمانی سفره غذا پهن میشد همیشه دست بسوی پرودگارش دراز می نمود و به خدای خود میگفت: یا خدا مهمان از در برسد این غذا رو باهم میل کنیم.... و هرچه داشت همان روز درصورت لازم استفاده میکرد و اگر لازم بود می بخشید و میگفت "تا صو خودا بزرگَه" یعنی تا فردا خدا بزرگه و به قدری ایمان به خدا و مولا متقیان داشت که در آن زمان که همانطور که قبلا اشاره کردم که نه مغازه و نه تلفنی وجود داشت اگر چیزی میطلبید که در آن روز نبود حتما میخواست، و به خدمه دستور می داد تدارک ببینند و این در حالی بود که بیشتر مواقع از سوی خدمه مورد اعتراض قرار میگرفت که خدمتکار ناچاراً موظف بود بدستور او اطاعت امر کند با وجود نبود مایحتاج لازم.
و ایلخانی در جواب خدمتکار به اعتراضی که از روی ناچاری و ترس از نبود متاع مورد نیاز به وی می نمود،فرمایش میکرد:

"تو شروع کَه مٌولا مَرَسِنِه یعنی تو شروع کن مولا میرسونه"

فرض مثال یک روز به یکی از خدمتکارانش که گودرز نام داشت سفارش درست کردن چای میدهد که گودرز با حالت اعتراض میگوید: "ایلَه(ایلخانی) خودا خِیرِت بِه، چای هاکو مگر دوَکَه استفادَت نکرد نصفتیش بخشی فکر ایمروتیشَه مَکِرد!!! حالا هم نه قند هست و نه چای آبجوش بدون چای و قند مگه میشه!؟

نکته:این موضوع در حالی بود که در آواخر دولت قاجار فتوای شگفت انگیز حرام و غیر شرعی و قاچاق بودن قند صادر شده بود و فروش و استفاده از قند کله جرم محسوب می شد و به سختی در دسترس بود"

ایلخانی هم در پاسخ،فرمایش میکند "تو چَه مَزانی" یعنی تو چه میدونی،کاری که بهت میگم انجام بده.
و به او امر میکنه "تو اَفتاوَه بِنِه گوعَر خودا بُزُرگَه، مولا مرسینیه" یعنی تو آفتابه رو بذار رو آتیش مولا میرسونه.

البته ناگفته نماند محض اطلاع نسلهای جدید در آن زمان برای آبجوش درست کردن از آفتافه مسی استفاده میکردند.

گودرز هم که دیگر جراًت اعتراض نداشت و از اخلاق ایلخانی باخبر بود که حرف،حرف خودشه، با ناامیدی به دستورش عمل میکنه و آفتافه مسی را روی آتیش میزاره،به محض جوش آمدن آب،از جانب خدا و اعتقاد بیش از حد او (ایلخانی) به خدا و مولایش، صدای "چَرچی" یا همان دوره گرد از آنطرف رودخانه سیمره که مرز بین سرطرهان و بیجنوند بود بلند میشه که صدا میزد ارباب، خدمتکارت را بفرست که بدستور والی ابوقداره برای شما هم آذوقه آورده ام.
در این لحظه ایلخانی به خدمتکارش گودرز فرمایش میکنه نگفتم مولا میرسونه، برو و زودی برگرد و بگو از جانب من سلام گرم مرا همراه با تشکر برسانه خدمت والی ابوقداره....
  • فرض اله محمدی گراوند