زندگینامه و بخشی از خصائص زنده یاد ایلخانی محمدی گراوند
✅یکی از بزرگترین مالکان سرطرهان
✅درویش مسلک و به دور از تجملات
✅بسیار بخشنده و مهمانواز
✅با رعایا خون گرم و مهربان(که از نظر معیشتی و سرپناه برای آنها ارزش قائل میشد)
✅مراوده و همنشینی با بزرگان ابوقداره(والیان پشتکوه) و بزرگان غضنفری(حاکمان طرهان)
✅مسبب ثبت اراضی سرطرهان در مقابل حاکم نیمی از لرستان امان الله خان غضنفری امرائی(سردار بهادر) در سال ۱۳۱۲
✅سهمگین ولی دل پاک به گونه ایی که در بعضی مواقع که با فامیل بر سر مسائلی گفتگوها به تنش کشیده میشد و شدت میگرفت همیشه برای آشتی پیش قدم میشد.
✅جنگجویی نترس و شجاع (شرکت در بیشتر قیامها و جنگهای چریکی و از همراهان و هم پیمانان نظرعلی خان امیراشرف،امیراعظم و محمدحسین خان غضنفری امرائی )
✅حامی حق و پناهندگان حتی در مقابل نزدیک ترین اقوام
(پناه بردن افرادی از عشایر شوهان استان ایلام ساکن در بیجنوند نزد سام خان ملقب به بِرا حَسکَه رئیس نیمی از ایل گراوند و گلایه از حاکم ایل بیژنوند محمدرحیم خان دارابی که بعد از گفتگو جناب سام خان آنها را نزد ایلخانی میفرست و امر میفرماید به خدمت ایلخانی بروید او کسی است که مو را از ماست میکشد و..... ایلخانی هم بعد از مطلع شدن از ماجرا به آنها پناه داده و به همراه تفنگچی های خود آماده و اعلام جنگ به حاکم محمدرحیم خان(از دائی های خود که دایی شماری از بزرگان محمدی گراوند و احمدی نیز بود) می نماید و تعهداتی نیز قبل از درگیری که اگر منجر به کشته شدن خود یا کشته شدن محمدرحیم خان شد به عشایر شوهان میدهد......که خوشبختانه کار به درگیری نمیکشد و در نهایت با سخاوت و بزرگمنشی شخص خودِ محمدرحیم خان که سوار بر اسب و با همراه آوردن قرآنی جلدزرد در محل نبرد(پاپُل مشرف به رودخانه سیمره محل استقرار ایلخانی و تفنگچی هایش)پا پیش گذاشته و پیشنهاد دوستی میدهد و مانع از درگیری میگردد و طبق گفته عشایر شوهان اگر ایلخانی مداخله نمیکرد و محمدرحیم خان این دانایی را به خرج نمیداد شاید آن سال بین عشایر شوهان و افراد محمدرحیم خان درگیری ایجاد میشد و مسلما تعدادی کشته میشدند.)
✅(غارت احشام منطقه هلیلان(کهره و کاکاون) مقر عبدالحسین خان ابوقداره به تقاص تفنگی که زنده یاد ایلخانی گراوند به یکی از رعیت داده بود برای تعمیر به هلیلان ببرد که پس از تعمیر،تفنگ را پس نمیدن و به بهانه طلب تن خواه تفنگ را غنیمت میبرن.
#ایلخانی پس از باخبر شدن از این موضوع در جواب این حرکت تصمیمی الزام میدارد.
#اهالی_گراوند_سرطرهان و تعدادی از همشیره ها و تفنگچی هایش که نیز خبردار شده بودن همگی حاضر هستن که وی را همراهی کنند و میگویند تنهایی نرو عبدالحسین خان حاکم کل اون منطقه است و نسبت فامیلی هم با شاه داره اجازه بده ما هم بیاییم ،که قبول نمیکند و میگوید:
#و_ریشی_که_ریش_حسکه_(قسم_سختش ریش حسکه پدربزرگش بوده که دارای ریشی بلند و دو فاق و هیکلی تنومند و رستم گونه بوده)
#فقط_وژمو_نعمه_مچیم(خودش و نعمت اله خان،برادرش)، اگر موفق شدیم که خوب، اگر کشته شدیم یا شکست خوردیم بعد از ما شما هر اقدامی لازم بود انجام بدید و بدین صورت بهمراه برادرش نعمت الله خان #و_یک_نفر_از_رعیت_بنام_گودرز میروند و از منطقه عبدالحسین خان بخش زیادی از احشام(گاو و گوسفند) تا جایی که ممکن بوده را به غارت میبرند که خبر به گوش عبدالحسین خان میرسد غارت شدیم ،عبدالحسین خان با اکثر مردم آبادی از تفنگچی و سوار تا چوب بدست بعد از مدتی تعقیب در منطقه سیاه پله (سی پله)وارد درگیری با آنها میشوند،ایلخانی و نعمت اله خان (نعمه) به تنهایی بعد از نبردی چند ساعته تفنگچها و نفرات عبدالحسین خان را شکست میدهند ، عبدالحسین خان بعد از پیگیری از طرف خود آدم هاش متوجه میشود که بله جریان تفنگ است و کار، کار ایلخانی بوده که تقاص کرده ،دستور میده تفنگ رو بیارن و راهی سرطرهان شده و به حضور ایلخانی میرود و میگوید مقصر نبودی و کار خوبی هم کردی مقصر مردم ما بودن الان هم تفنگ را پس آوردم خدمتت و طرف را هم تنبیه کردم و شما هم طلب تن خواه تون رو بردارید هرچی آوردید پس بدید، ایلخانی هم میگوید باشد ،حالا بگو
چی شد که با این همه سوار و تفگچی و چوب بدست شکست خوردید؟ عبدالحسین خان در جواب میگوید:سوارکاری(کاوسوار) در بین شما بود که دمار از روزگار ما در آورد ،ایلخانی هم در جواب میگوید: ما دو کِهَرسوار بودیم و یه نفر چوب بدست که گله رو هدایت میکرد و اگر (کاوسواری) در بین ما بوده راست میگی اون حضرت عباس بوده چون من آدم پاکی هستم و سر حق جنگیدم ،حتی بعدش یه قرآن جلوی عبدالحسین خان میزاره و میگه تو را به این قرآن راست میگی ،عبدالحسین خان هم دستش رو میزاره روی قرآن میگه به این قرآن راست میگم کاوسواری باهاتون بود دمار از روزگار ما درآورد...
✅بخشش و جوانمردی و اعتقاد به ائمه اطهار مِن جمله حضرت عباس و مولا علی
(در یکی از جنگ های چریکی در زمان پهلوی از طرف دشمن از ناحیه آرنج مورد اصابت گلوله قرار میگیرد بلافاصله فرد مورد نظر را تعقیب میکند و بر او حمله ور و تفنگش را سمت او مسلح میکند و میگوید آهای چطور فلان شده اگر میتوانی از خودت دفاع کن میخواهم بکشمت ولی طرف که خود را در خطر میبیند متوسل میشود به حضرت عباس و میگوید که زن و بچه دارم و از ایلخانی طلب بخشش مینماید و بدین صورت ایلخانی هم بخاطر اعتقاد و احترامی که برای حضرت عباس قائل بود به او میگوید برو که بخشیدمت به حضرت عباس.)
✅در زمان خود از بینش،هوش و ذکاوت فوق العاده برخوردار بود
(در زمان تقسیم اراضی زمانیکه محمدرضا شاه پهلوی زمین های خوانین را بین رعیت تقسیم میکند یک روز جمعی از خوانین که مشغول گفتگو هستند و راجع به تقسیم شدن اراضی صحبت میکنند و ایلخانی هم در بین آنها حضور دارد صریحا به جمع حاضر میگوید هیچ ناراحت نباشید شاه هم بر تخت پادشاهی نمی ماند یک روز میرسد که یه مشت بچه با کف و هلهله او را از تخت پادشاهیش بلند میکنند و در آخر نیز به شوخی میپردازد و میگوید به این نشان که شاه از
ایران فرار و با هلیکوپتر از فراز کوه گَور پرواز میکند و میخواهد در اینجا اُتراق و چایی میل نماید که آن روز ما هم چایی به او تعارف نمیکنیم.
برخی از خوانین که در آن جمع حضور داشتند بعد از رفتن ایلخانی میگویند ایلخانی چه میگوید!؟ شاه چطور از ایران رفت خیال ممکن است!!!،اما حدود نُه سال و بعد از وفات ایلخانی
طولی نکشید که حرفش به کُرسی نشست آن موقعه بود که خیلی از بزرگان طرهان و کسانیکه این پیش بینی مرحوم ایلخانی را شنیده بودند پی به بینش او بردند و تا این زمان هنوز که هنوزه در بعضی مجالس از آن بینش و دانایی او یاد میکنند و فاتح ذکر مینمایند.
✅مورد دیگر در اوان جوانیش ایل بزرگ طرهان آماده تدارکات جنگ دلفان به فرماندهی مرحوم نظر علی خان غضنفری امرائی(امیر اشرف) میشوند در این بین چشم فرمانده به ایلخانی می افتد و از وی جهت شرکت در این عملیات دعوت بعمل می آورد اما این سردار در پاسخ اذعان میدارد اولا فکر نکنی میترسم پیشتاز می باشم اما ما در این جنگ تعداد زیادی تلفات متحمل می شویم و شخص شما نیز اسیر خواهید شد گفتار از نظر امیر آن لحظه مضحک بود ولی نتیجه همان شد که مرحوم ایلخانی پیشگویی کرده بود.
✅لطف و عظمت پرودگار در روز وفات مرحوم ایلخانی محمدی گراوند
(وی در روزهای پایانی عمر پس از عمری باعزت به علت کهولت سن در روز وفاتش و لحظه ایی که دقایق پایانی عمرش را میگذراند مردم و اقوام سرطرهان بر بالینش حاضر میشوند که لحظات پایانی عمر او را در کنارش سپری کنند و مراسم تشیع و خاکسپاری را بجا بیاورند اما متوجه میشوند سیدی که مراسم را با خواندن قرآن بجا میاورد در محل نیست و موجب افسوس و آشفتگی مردم و بزرگان سرطرهان میشود و همه اهالی از اینکه ایلخانی از جمله افراد بزرگ و خوش نام با اعمال و کردار نیک است و آن لحظه سید در محل نیست که بر بالین او هنگام به خاک سپردن قران بخواند ناراحت و اندوهگین هستند که ایلخانی خود نیز متوجه میشود و خدمت مردم و بزرگان حاضر در محل عرض مینماید،هیچ ناراحت نباشید خدای ما هم بزرگ است...... و دقایقی بعد فوت مینماید ولی اهالی همچنان آشفته از اوضاع هستند که در بین جمعیت حاج محمودخان محمدی از بزرگان سرطرهان که پسر عموی ایلخانی نیز میباشد فرمایش میکند نگران نباشید خودم بر آیات قرآن مسلط هستم و مراسم را بجا می آوریم ......زمان خاکسپاری فرا میرسد که اهالی شاهد ورود دو نفر شیخ با چهره های نورانی(گشاده رو) به محل میشوند که بر سر مزار آن مرحوم حاضر میگردند و مراسم را با آیات قرآنی بجا می آورند و بعد از لحضاتی در اوج شلوغی جمعیت به دور از چشم اهالی محل را ترک میکنند که ناگهان عبدالله خان محمدی برادر زاده و داماد ایلخانی کنجکاو میشود و متوجه نبود دو نفر شیخ میگردد که از چندین نفر از حاضرین در مراسم بزرگداشت سوال میکند که دو نفر شیخ را ندیدید کجا رفتن، چرا که تصمیم داشت از آنها پذیرایی بعمل بیاورد و فعلا تا پایان مراسم و صرف غذا تشریف داشته باشند، برخی میگویند از آن طرف رفتند که عبدالله خان دو سه نفر را دنبال آنها میفرستد که ببیند کجا رفتند و اگر روئیت شدند از آنها دعوت بعمل بیاورند اما هر چقدر جستجو میکنند و سراغ آنها را میگیرند هیچ ردی از آنها بجا نمانده بود و کسی آنها را ندیده بود و بعدا برای همه سوال بود که این دو نفر شیخ را برای اولین بار دیدند و تاکنون در این منطقه مشاهده نکردن حالا از کجا آمدند و به کجا رفتند سوالیست که هنوز که هنوزه بعد از سالیان سال چیزی حدود پنجاه سال بعد از وفات مرحوم ایلخانی ذهن بسیاری از مردم را مشغول کرده و تصور مردم بر این باور است که آنها دو فرشته بودن که از جانب پرورگار بر مزار آن مرحوم مشرف شده اند و حضور آن دو شیخ در آن روز نتیجه آن همه کردار و اعمال نیک و بخشندگی و سفره داری آن مرحوم میباشد.......)
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز/مُرده آنست که نامش به نکویی نبرند
روحش شاد و یادش گرامی🌹